asohaili



نوشتن طرح کلی از زبان گریفیث

طرح کلی توصیف بصری کوتاهی درباره فیلمنامه است و مانند فیلمنامه نهایی همیشه به زمان حال نوشته می شود و معمولا به استثناء بعضی کلمات کلیدی ،گفتگویی (دیالوگ ) در آن وجود ندارد . طرح کلی مانند نقشه ای از فیلمنامه است که به نویسنده و خواننده اسکلت و استخوان بندی اتفاقات هر صحنه از داستان را می گوید. این طرح باید بر انگیزه ها، حرکات و واکنشهای شخصیت ها و خلاصه ای از گفتگوهای تعیین کننده و کلیدی متمرکز باشد.
تفاوت بین طرح ضرباهنگ و طرح گام به گام این است که طرح ضرباهنگ برخلاف طرح گام به گام شامل سرفصل صحنه ها نیست.


طرح ضرباهنگ:

جشن تولد "جانی" : مهمانی جانی به خوبی شروع می شود اما زمانی که او مچ "داگی" - دوست پسر خواهرش _ را هنگام کش رفتن بشقاب عتیقه مادرش می گیرد، همه چیز بهم میریزد.

جانی او را از خانه بیرون می اندازد اما خواهرش متوجه جریان می شود . او از داگی طرفداری می کند. جدالی آغاز می شود و جانی تصادفا بینی مارگارت را می شکند.

طرح گام به گام:

داخلی - خانه جانی - آشپزخانه - شب

"اگنس " خواهرزاده دوست داشتنی جانی، یک آهنگ پاپ را برای اعضای خانواده می خواند. جانی به مهمانانش لبخند میزند.

لبخند متقابل از سوی خانواده و دوستان.

جانی اخم میکند؛ یک نفر غایب است.

داخلی - اتاق غذاخوری خانه جانی - شب

"داگی" سعی میکند یک بشقاب عتیقه را در جیب کت چرمش پنهان کند.

جانی خشمگین می شود. به سمت او میرود. داگی حین ی گیر می افتد. جانی بشقاب را روی میز می گذارد ،سپس داگی را کشان کشان به سمت در می برد.

خارجی - در پشتی خانه جانی - شب

جانی در حالی که ناسزا می دهد،داگی را بیرون می اندازد. داگی از توهین جانی خوشش نمی آید و متقابلا شروع به ناسزاگویی میکند.

مارگارت سر و صدا را میشنود و می خواهد ببیند چه خبر شده است. جانی به او می گوید که داگی را حین ی گیر انداخته است. داگی این را انکار می کند. یک درگیری و مشاجره.

مارگارت سعی می کند آنها را از هم جدا کند.در همین حال یک قطعه ظرف چینی از جیب داگی می افتد. قضیه ثابت شده. جانی او را هل میدهد. سر داگی به صورت مارگارت برخورد می کند و بینی او را میشکند. مارگارت با حالتی وحشت زده و عصبی جیغ می کشد.

نکته کلیدی:

فیلمنامه ها همیشه به زمان حال نوشته می شوند. حتی زمانی که می خواهید در صحنه ای بازگشت به گذشته( فلاش بک) را نشان دهید. همیشه باید آنچه را بیننده در لحظه روی پرده میبیند توصیف کنید. اگرچیزی است که بیننده نمی تواند ببیند آن را ننویسید.این تقلبی است که هنگام تدوین برملا میشود و همه تیم شما را دچار مشکلات تمام نشدنی میکند. بنابراین زمانی که خلاصه داستان، عملکرد، یا طرح کلی را می نویسید اطمینان حاصل کنید که فعلها به زمان حال نوشته شوند ( به طورمثال: مرد ،زن را می بوسد و لبخند میزند. زن لیست عروسی را بر میدارد.مرد با گیجی به او خیره می شود. زن با کتاب ضربه ای به سر مرد میزند.)

تمرین :

اگر احساس می کنید نوشتن طرح ضرباهنگ برایتان دشوار است،ابتدا سعی کنید داستان را با پاسخ دادن به سوالات زیر تعریف کنید:

1. معرفی شخصیت اصلی و موقعیت صحنه

- او کجاست؟

- در حال انجام چه کاری است؟

- آیا دوستان یا خانواده اش در کنارش هستند؟

- نقاط ضعف شخصیت او چیست؟

2. شخصیت اصلی چه می خواهد؟

- او باید چه چیزی را بیاموزد؟

- آیا چیزهایی وجود دارد که او از آنها چشم پوشی کرده است؟

3. او برای رسیدن به خواسته اش چه طرحی دارد؟



4. مشکلات و موانع :

چون او از آنچه واقعا نیاز دارد آگاه نیست، معمولا برای رسیدن به خواسته اش مسیر نادرستی را پیش می گیرد. همین امر قهرمان داستان را با دیگرانی که کارهای او یا شیوه ای که او انتخاب کرده مورد پسند و خوشایندشان نیست ، درگیر می کند.

- چه کسی سعی دارد او رامتوقف کند؟

- چگونه می خواهند او را متوقف کنند؟

- قهرمان داستان برای غلبه بر آنها چه می کند؟

- آیا کسی او را یاری می کند؟

5. درگیری و نزاع : جدال و مبارزه تا آنجا پیش میرود که به نظر میرسد قهرمان داستان مغلوب شده است.

- مبارزه چگونه سخت تر می شود؟

- آیا دوستان از قهرمان اصلی حمایت می کنند یا او را تنها می گذارند؟

6. نبرد نهایی: شخصیت اصلی قوایش را برای آخرین تلاش در به دست آوردن خواسته اش جمع میکند.

- چه اتفاقی می افتد؟ و کجا؟

7. پایان بندی: شخصیت اصلی درمی یابد آنچه در ابتدا می خواسته است تنها بخشی از واقعیت بوده و حقیقت زندگی فراتر از چیزی است که او در ابتدا تصور می کرده است.

- نتیجه نهایی مبارزه یا ماجرا چیست؟

- قهرمان داستان چه چیزی یاد میگیرد؟
اگر می توانید به همه ای پرسشها پاسخ دهید در مسیر درستی برای نوشتن طرح کلی داستان حرکت میکنید. تنها کافیست بخشهای 4 و 5 را بسط دهید تا شیوه های متفاوتی را که قهرمانتان برای غلبه بر مخالفانش و به دست آوردن آنچه می خواهد اتخاذ کرده است و این که چگونه همه این ها به نبرد نهایی منجر می شود را نشان دهید. موفق باشید!


*** خاطره ی تلخ در داستان:؟؟

دونوع خاطره تلخ داریم. یکی اینکه خاطره ای که قبلا اتفاق افتاده یعنی قبل از شروع داستان و هنوز با شروع داستان ذهن قهرمان درگیر آنست.

خاطره ی تلخ می تواند یکی از حریفهای درونی قهرمان باشد چرا؟ چونکه ممکنست اورا از حرکت به جلو بترساند

درنوع دوم ، قهرمان هیچ خاطره ی تلخی ندارد ودرواقع در یک زندگی آرام وبدون دغدقه بسر می بردقهرمان بجای اینکه داستان را با یک چالش وضعف شروع کند آن را بایک زندگی بهشتی شروع میکند، طولی نمی کشد که زندگی آرامش، با یک حرف یا یک اتفاق بهم میریزد وبه جهنم تبدیل میشود. مثل فیلم شکارچی گوزن- و در سنت لوییس ملاقاتم کن

***نکته: سعی کنید خیلی از اطلاعات قهرمان را همان ابتدا به مخاطب منتقل نکنیدجزییات خاطرات تلخ قهرمان را پنهان کنید تا درحالتی تعلیقی بیننده دنبال داستان باشد که چرا؟؟؟؟؟

***گاهی خاطره تلخ در ابتدای داستان اتفاق می افتد اما مرسوم است که ایون خاطرات توسط شخص دیگری به مخاطب منتقل شود.

دربعضی داستانها خاطره ی تلخ درموقع مکاشفه یا انتهای داستان بیان می شود اما نقص این کار اینست که مخاطب را به عقب برمی گرداند ودرواقع گذشته ی قهرمان برداستان حاکم می شود.


1- هنرداستان گویی:

داستان رقیب جدی برای سایر فعالیتهای ماست ، همه ی ما دوستدار داستانیم درحین اینکه کار میکنیم دوس داریم داستان هم بشنویم درحین اینکه رانندگی می کنیم دوس داریم

درحین اینکه میخواهیم بخوابیم یک سررشته از یک اتفاق را دنبال می کنیم و دردنیای ذهنی ورویایی خودمان آن را پروبال میدیم چرا؟؟؟

چون بقول کنت بورک منتقد داستان، داستانها ابزار زندگی هستن. وسیله ای برای گذراندن زمان زیادی از زندگی هستن، با داستانها سرگرم میشیم وگذر زمان را احساس نمیکنی، نوعی فرار از مشکلات زندگیست با داستانها درس میگیریم درس عبرت آموزش میبینیم حتی ممکنست اموزش منفی باشد مثل سریال شلیک نهایی که بعد اون کلی قتل و غیره اتفاق افتاد

مردم عاشق داستان هستند ولی این عشقشان بی پاسخ مانده . چرا؟؟

چون اغلب نویسندگان بجای اینکه داستان نویسی را یاد بگیرند اول پشت میز تحریر میشینن وشروع به داستان نویسی می کنند ونتیجه این میشه که باوجودیکه در سینمای هالیوود سالانه بیش از 500 نوع فیلم ساخته میشود ولی ازبین انها انگشت شماری ازانها قابل دیدن و جذاب هستند.

یک موسیقی دان برای اینکه موسیقی بنوازد اول موسیقی را یاد می گیردبعد شروع به نواختن می کند یک فیلمنامه نویس بایدابتدا روش نوشتن را یاد بگیرد بعد شروع به نوشتن کند. به جرات می توان گفت یک فیلمنامه خوب نوشتنش هنری برتر از خلق یک سمفونی است وچه بسا دشوارتر.

نویسندگان تازه کار که داستان می نویسند داستانشان را با چیزهایی که از فیلم ورمانهای دیگر یادگرفته اند شروع می کنند ونتیجه یک داستان کلیشه ای میشود.

داستان خوب فیلم خوب میسازدداستان خوب خودبخود دیالوگهای خوبی را بهمراه دارد.

*بعضی اشخاص استعداد نویسندگی دارند این استعداد ممکنست استعداد ادبی باشد ویا ممکنست استعداد داستانگویی داشته باشد

*استعداد ادبی: زبان روزمره را با فرمی عالی وهیجان انگیز به روشنی تفسیر می کند.این افراد به لحاظ ادبی بسیار عالی می نویسند

*استعدادداستانگویی: توی صف نونوایی که هستیم میبینی بعضی افراد یک قضیه را میخوان تعریف کنن ، چنان با آب وتاب داستان را تعریف میکنن که ممکنست یک اتفاق ساده را به بهترین نوع تعریف کند و به نقطه اوج برساند وبعد ارام به پایان برساند.

استعداد قصه گویی از استعداد ادبی مهمترست . چرا که شنونده وبیننده بیشتر جذب میشود یک شخصی که نابلد باشد ممکنست یک داستان خوب را به به بدترین شکل ممکن تعریف کند یا بنویسد و برعکس.

برای اینکه داستانی رخ دهد باید یک اتفاقی غیر عادی رخ دهد به نحوی که توازن یک شخصیت بهم بریزد وبرای اینکه به حالت تعادل دربیاید تلاشی میکند . حال ممکنست تلاشش به نتیجه برسد یا نرسد.

درابتدا به سخنان شخصیتها اهمیت ندید به این فکر کنید که چطوری با اعمالشان داستان را نشان دهید

داستان زیبا مثل یک سمفونی منسجم است که در ان ساختار وموقعیت وشخصیت و ژانر وایده باهم پیوندی قوی دارند

داستان را چگونه انتخاب کنیم؟ :

احتمالا شنیده اید که میگن داستانی بنویسید که آن را میشناسید .درسته؟ نه غلطه.کاترین جونز میگه داستسانی بنویسید که می توانید با آن پیوندعاطفی برقرار کنید.

مردم بطور کلی فیلمی را می بینند که با احساساتشون بازی بشه وتحریک بشه.

اگر نویسنده ای داستانی انتخاب کند که خودش وشنونده به آن احساسی برقرار می کند بیننده هم نسبت به آن احساس پیدا می کند.

داستان خوب داستانیست که ارزش تعریف کردن داشته باشه.و مخاطب دلش بخوا د به ان گوش بده

داستانها از کجا می آیند؟؟؟

کاترین جونز میگه ،من در روستای کوچکی زندگی میکردم وکوچیک بودم درعین حال شنونده ی داستانهای مادرم ودوستانش بودم . اونها دور هم می نشستند وسبزی پاک می کردند یا لحاف می دوختند . درعین حال هرکدوم یک چیزی تعریف می کردند. این حرکات انها باعث شد بعدها نمایشنامه ی خانوادگی بنام ن نهر سدر را بنویسم.

گاهی ممکنست ایده های داستان را از اتفاقاتی که در زندگی خودمان افتاده بیابیم.


آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

صدای مشاور nazanpatogh برنامه نقشه برداری ارسنجانی ل ن گ هـــ ک ف ش ! زندگی معمولی من(: فايل سل ترفندهای خانه داری دانلود کتاب pdf مرجع نقد فیلم و سریال رضا فکری